این وسط که بالاخره یه چی هست..نه؟
زندگی همیشه سختیای خودشو داشته!
سخ ترین حالتاشم یا مال بازه سنی خاصیه!یا بازه زمانیه خاصی!ویا بازه ی الان!
هیچی معلوم نیس!
حال منو شما و اونا معلوم نیس!
معلوم نیس تهش بالاخره زندگی من از بی هدفی در میاد یانه!
معلوم نیس تهش بالاخره باید اعتماد کرد یا نه!
معلوم نیس امیدوار باشیم یا نه!
به خودم امیدوار باشم یا نه!
به تو..شما..اون..امیدوار باشم یا نه!
به آینده ی اینجا امیدوار باشم یا نه!
همه چیَم درست شه باز تهش همیشه یه چیزی هست که معلوم نباشه!
اصن معلوم نیس کی باید مهم ترین باشه!
من نمیدونم که چرا نمیفهممش!
هدف همه چی گنگه!
این احساساتم از کجا آب میخوره؟
معلوم نیس برای کی باید خرجش کرد!
من نمیدونم ب کی باید باور داشته باشم!
نمیدونم به چی باور داشته باشم!
منم اصلا معلوم نیس چی دارم میگم!
نه حقیقت معلومه!
نه واقعیت!
فقط میدونم یه خدایی تهِ همه ی این پیچیدگیای گنگ هست که همه چی براش معلومه!
هر نامعلومی ام لابد یه چیزی پشتشه!
هر نامعلومی!
برا هیچی نگران نباشین اصن!
:|
چی میخاستم بنویسم!
چی شد..
چی از آب در اومد اصن!
..
:\
من یکم یه جوریم الان ..
یه جوری شد
کلا ول کنین!
..
همین که گفتم!حرف نباشه!
+در ضمن روز دست چپ های گرام که دیروز بودم مبارک! حتمن باید هم چین روزی می بود!حتمن!خودم سختیاشو دیدمو چشیدم!مرسی از تبریکاتتون;)
