پلـوتـو

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰۲/۱۰/۲۸
    wq
پربیننده ترین مطالب
نویسندگان

۶ مطلب در فروردين ۱۳۹۹ ثبت شده است

لول آپ

يكشنبه, ۳۱ فروردين ۱۳۹۹، ۱۰:۴۴ ب.ظ | moonia

بیاین زندگی رو طور دیگه ای بچرخونیم..

یه دوستایی داشتم ابتدایی که خیلی دوسشون داشتم.. بعدش مجبور شدم ازشون جدا شم.. الان ازشون خبر دارم منتها هیچ وخ صمیمیتمون مث قبل جدا شدنمون نشد..
دوستای مدرسه راهنمایی ام همینطوری.. 
دوستای دبیرستانمم همین طوری..
ولی من دلم اون روزا رو میخوادش! 
ولی الانو نمیخاد و الان نمیخام باهاشون ارتباط داشته باشم.. ینی ارتباط اینطوری مونو اصلا دوست ندارم! 
مث یه نفر دیگه و یه نفر دیگشون... اصلا سر چی اینطوری باهم بد شدین؟! شما سه تاتون باهم چشم خوردین! یاام طلسمتون کردن... :/
.. 
حتما دیگه هیچوخ هیچی مث قبل نمیشه! 
.. 
الانم هرروز دارم با خودم میجنگم که بتونم فقط"تحمل"کنم! 
که بتونم بکشم بیرون خودمو از اینجا .. و یه کسی بشم! 
همین طور که این سه سال گذشت.. این سه ماهم میگذره! 
بعدش هرکاری دلم میخاد بکنم و برم! فقط برم یه جایی و زندگی جدید و آدمای جدیدمو تاآخر زندگیم نگه دارم.. و همه چیو فراموش کنم.. همه اتفافا و همه آدمای زندگیمو!

چه چرت و پرتی گفتم:|

..

آقا

نه استوریامو سین میکنه

نه پستامو لایک میکنه

دلمم براش تنگ شده

چه وعضیه؟

:|

خاک تو سرش

خاک تو سرم

 

خفاشِ پونزده امتیازیه جیگر

جمعه, ۲۹ فروردين ۱۳۹۹، ۰۱:۳۲ ق.ظ | moonia

دیگه کم کم داریم نزدیک میشیم به روزای گندِ هرروز بدبختی کشیدن و گریه کردن و تو سری خوردن:)
منم بادکنک دوست دارم:/
آقا باید برم کارتمو از کتابخونه بگیرم
یه کتابخونه تو بلوار پشتیه خونمون هست.. من شهریور عضو شدم.. بعد یه روز تو آبان رفتم اونجا درس بخونم کارتمم بگیرم.. از شانس من.. کارتم گم شده بود.. حالا همه اونایی که مثلا خردادم عضو شده بودن کارتاشون بودا..من گم شده بودم.. بعد گفتم انیس ترم جدیدش که شروع شد.. امیدم رف.. منم هرروز میرم کتابخونه کارتمم میگیرم.. نشد آقا.. کرونا نمیزاره🚬😐
حالا من جو گیر شدم اینستاگرام و تلگراممو لوگ اوت کردم که فقط بی تی اسو چک کنم و فقط گوشیم دستم باشه.. اگه خدا بخواد بشه بتونم!
میخواستم این روزا رو مثلا هرروز کتابخونه باشما..
این دوتا شاسگولم اومدن استی هوم کردن.. شب تا صب.. صب تا شب تو خونه ان.. من چجوری بخونم آخه 😭
دیگه صبحا نمیخوابمو درس میخونمو بچه خوبی میشم😌

دیگه دارم تفریحامو کم میکنم

سخته🚬😭
خاب برم دیگه
خدافظ😭

این آدمای دیوانهِ تازه به دوران رسیدهِ ژیگولی

دوشنبه, ۲۵ فروردين ۱۳۹۹، ۰۲:۴۲ ق.ظ | moonia

آقا یه چن روزی بود عصاب اصلا نداشتم..اصن هیچی... بعد این وسط اوناییکه اخلاقِ رو عصاب بودن، داشتن، خیلی رو عصابم بودن و منم همشونو زدم داغون کردم..در حالت عادی میتونستم در برابر بی اخلاق بودنشون سکوت کنم منتها این روزا شرایط سکوتو ندارم اصلا. با یه سه چار تا فن پیجم برخورد کردم.. فقططط کافیه فالوورای عزیزشون بالاتر از پونصد تا شه فک کنن کی ان.. 🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️
واای اصلا نمیتونستم تحملشون کنم.. انگار همه چیو میدونن.. بقیه ام پخمه ان. حالا من هی میپریدم بهشون دری وری میگفتم هی اونام از من بیشعور تر هی استوری میکردن که من خر بزرگی ام و هیشکی نمیتونه از من خر بزرگتری باشه...
... 
😐
😐
 باشه تو خوبی :|
و خیلی متاسفم که کلمه خر رو به کار بردم بهتر ازاین تو دایره لغاتم نداشتم در وصفشون.. 
بعد بعضیاشونم ازین دختر لوسای دهه هشتاد که تازه با دنیای دور وبرشون آشنا شدن و اصلا و ابدا ادب و احترام حالیشون نمیشد حتا یه درصد، بودن!!! و واقعا هرچی از دهنم در میومد میگفتمم آروم نمیشدم.. 
خدایا اینا چین تحویل جامعه دادن؟! 
چه بدبختی ای بشه اینا بیان رو کار.. قبلش من دارفانی رو وداع میگم بجون خودم!!!
آخه حالا فقد این کوچولوها نیستن.. (که ای کاش کوچولو بودن.. هیکلاشونو دیدین اصن؟گرخیدم یه لحظه شک کردم خودم چن سالمه که اینا کوچیک تر از منن) همین نزدیکان و آشنایان و دوستانم همینطوری ان.. بخدا قرنطینه هممونو دیوونه کرده.. 
یه جور رفتار میکنن آدم میخاد بپره بیرون یه کرونایی رو ماچ کنه بره تو غار چن روز باقی موندشو با هضم ماجرای پیش اومده سپری کنه!!! 
حالا قبلن منم تا حدودی میتونستم هضم کنم.. بالاخره همه که نباید آدم باشن.. ولی منم اوضاعم خوب نبود.. با یه بلند شدن صدای چرخ خیاطیِ واحد بالاییمون (که اونم نمیتونه درک کنه بچشو جم کنه که ی گوشه بشینه حداقل برای مدتی کوتاه:/) ظرفیتم تموم میشد، اینا با سوهان افتاده بودن ب جون همون یه مقدار کمی از نورون هام که به زور داشتن کار میکردن!! 
اصن ملوم نبود چم بود خیلی بی عصاب اصن.. هنوزم هستما.. دیشبم با امید و انیسشون جنگل بازی کردیم زدم اون دوتارم داغون کردم.. خلاصه خیلی رو عصاب بودم.. خودمم میدونستما منتها اگه رو عصاب نمیشدم آروم نمیگرفتم.. اصن یه وعضی!!!
...
حالا.. یه موضو دیگه (خیلی وقته نیومدم خالی شم اصن تلمبار شده رو انگشتام)..
یه چند تا سلبریتیه بیخود و تازه که معلوم نیس اونا چجوری تو دنیای مجازی شناخته شدن.. اومدن به بی تی اسو کیپاپ فوش دادن.. ابتذال و هزار کوفت دیگه که بهشون گفتن.. از اون ور میان ازشون کپی میکنن.. بهشونم میگی کپی کردن مرحله اول انکار میکنن مرحله دوم به بی تی اس فوش میدن..مرحله سوم به ما

تو دیگه باد کدوم معده ای🔪🔪🔪🔪🔪🔪

:/
باز هم عذر میخام بخاطر ادب نداشته ام!! درک کنید باید تو وبلاگم که حداقل خودمو خالی کنم.. 

..
آخه عزیز دلم کدوم ورتو قبول کنیم؟! تو که میگی اونا هیچی نیستن دیگه کپی کاریت واسه چیه پس؟!
من الان سرمو ب کجای تختم بکوبم؟!
حالا طرف میگف بابا شماها همه غرق شدین تو کیپاپ برین سرچ کنین گوگل سنتیِ خودمونو بزنین با زعفرون.. حالشو ببرین..مغزتون مث خمیره.. ورزتون دادن بدبختا!!

:/
حالا قبول که تو قبول نداری هر کی یه سلیقه ای داره و باید احترام گذاشت بهش..اینم قبوله که بعضی از همین دختر لوسا به قول خودت غرق شدن تو کیپاپ.. و اشتباهه! منتها بزار خودشون بفهمن! تصمیم و زندگی خودشونه! 

...

اصلا.. 
هم خب کجای تورو تنگ کردیم لنتی؟؟ بزار جوونی مونو بکنیم.. کیِ ما هستی؟!

:|

خب وقتی براشون موسیقیِ اینجا جذابیتی نداره (بماند که چقد چرت آهنگ میسازیم و حقیقتا  تو حیطهِ دو متری جمهوری اسلامی ایران نمیشه آهنگ بسازیم) و اونا هزار برابر بااستعداد تر و زحمت کش ترن..( اصلا شماها پاتونو گذاشتین بیلبورد و گرمی؟! :/والا!!! تو اصلا بدو برو یه دونه از آهنگاشونو معنی کن واسه خودت.. قول میدم حداقل یه سال سنِ ذهنیت میره بالا) چرا نباید غرق بشیم؟ اصلا هرکی هرجا دوس داش غرق میشه.. به توچه؟! فوقش داری حس میکنی مسئولیت داری که فک کنی چه خر بزرگی هستی.. یه دو سه بار بااحترام بگو نشد ول کن زندگیتو بکن.. بجون خودم لحظه های زندگیِ خودت داره هدر میره..
:/
مث الانِ من که دارم حرصمو خالی میکنم..
سخته ولی ازینم بگذریم.. تا الان نرفتم رانیتیدینِ سرطان زا مصرف کنم!!

حالا اینا هیچی.. من چن روزه.. نه بابا.. چن روز چیه.. یه مدتیه سرم هر سه چار روز درد میگیره.. اصلنم نمیدونم چیکار کنم خوب شه..

بعد امروز مامانم رفته بود دکتر بهش گفته بودن کم خونی یه شربت سیصد تومنی بهش داده بودن هی میگف بیا توعم بخور سردردات شاید خوب شه..

آقا مزه ماهی میداد بجون خودم..

ماهی پخته و طعم و مزه دار نه ها...میری تو مغازه های ماهی فروشی یه بویی میاد؟اون بو رم میداد..

خلاصه من یه قاشقم نخوردما.. ولی تا یه لیوان آب نخوردم برنگشتم به زندگی.. دورِ سرِ شربته یکم ریخته بود اونو یکم مزه کردم..

همون منو کشت و زنده کرد..

چه مزهِ(...)بود اون میداد؟.. باورنکردنی بود! 

خیلی مزش لنتی بود.. اصن غیر قابل تحمل..

من خیلی زجر کشیدم:(

ول کنین:|

امروز صدای مامانم اومد تو اتاقم که به امید میگف:دستور پخت نون رو برات فرستادم !

امید:عه..باشه نگا میکنم..

مامان:چرا دستور پخت کیک توت فرنگی رو فرستادم برات نگا نکردی؟

امید:چرا نگا کردم!

مامان:نه نگا نکردی تیک نخورده!

امید: من روحم تیک نمیخوره!

مامان:اوه..باشه!

:|

آی هو نو آیدیا..

آیا مامانم از ما قطع امیدواری کرده؟

یا آیا امید میل واقعنی به یادگرفتن آشپزی داره؟

وگرنه چرا برا من نفرستاده؟

یا حتی انیس؟

:|

شاید چون مستقله ..

خب بازم چرا برا ما نفرستاده؟

آقا من خیلی ذهنم مشغولش شده..چرا؟چرا؟چرا؟

:|

درک نمیکنم..

البته منم بودم از یه بچه ای مث خودم قطع امید میکردم..

من از یکی دیگه ام قطع امید کردم..

معلوم نیس کجاست و چیکار میکنه!دلمم براش تنگ شده

..

چیشد که بحث به اینجا کشیده شد؟

:|

برگردیم!

...

آقااااااا

چقد راسته این :

وقتی بچه بودم نمیدونستم دوست داشتن چجوریه فقط اینو میدونستم که وقتی اون تو کوچس منم باید باشم

.

.

.

چیه خب.. 😐

بچه ها فرستادن تو گروه منم کپی کردم براتون برا شمام یادآوری شه..اگه بوده! 

یادم میاد یه دوست داشتم که باهاش همه ی کارایی که برام ممنوعه بودو میکردم..

یه بار با دوچرخه اش رفته بودیم دو کوچه اونور تر و برای من اون موقه اینکار ممنوع بود مثلا:/

بعد باباش اومد بهمون بستنی داد و من اصن زمانو گم کردم.. و باید قبل افطار خونه میبودم.. و ساعت هشت و نیم بود و من بیرون بودم.. منو عرض سی ثانیه با دوچرخش رسوند خونه و با ترس اومدم خونه.. و حالا خونواده کل کوچه رو یه ساعته زیرو و کردن و دنبال منن.. اونوخ من داشتم بستنی میخوردمو کلا یادم رفته بوده خونه باشم..

اصلا میخواستم تهش به این برسم که وقتی با کسی که دوسش داری هستی زمان یادت میره.. همه چی ام یادت میره..

.

.

😐😐

چیه خب؟دوس داشتم خاطره تعریف کنم اصن!!!

حالا اینا رو ول کنین. من چقد نبودم اصن. چقد پست نذاشتم.. چقدم یادتون بود تولدمه نه؟!

حالا مهم نیس.. اصن ناراحت نشدم (ادای این دختر لوسا که ناراحت میشن ولی میخان (...) بازی دربیارن که آره ما نازک نارنجی نیستیم!!!) (ببخشید عصاب تعطیله تا یه مدتی بخدا من خودمم نمیدونم چرا روعصابم)عب نداره بخشیدمتون! :/

وی دوباره دور برگردان میزند

يكشنبه, ۳ فروردين ۱۳۹۹، ۰۹:۵۱ ب.ظ | moonia | ۶ نظر

+چرا دیگه این بلاگ لنتی آمارو وا نمیکنه؟

+بچه ها تبریک بگین دارم ازش میکشم بیرون😎برا همون رفتم دوباره آدرس نوشتم🚬

+و اینکه یکی خیلی وقته اومده مشهد بنظرم هنوزم هس ولی اصن نمیخاد با من ارتباط برقرار کنه! آخه چرا؟

من واقعا هیچوخ نمیفهمم و نفهمیدم چرا!

خاک توسرت خر خب دلم برات تنگ شده🤦🏻‍♀️💔

میدونین واقعیت اون چیزی که فک میکنین نیست؟

شنبه, ۲ فروردين ۱۳۹۹، ۱۰:۰۰ ب.ظ | moonia | ۴ نظر

واقعا چطوری تونستم همچین احساساتی داشته باشم؟

جدا یکی بیاد و کمکم کنه این حسو نابود کنم

همین دقیقا میتونه نقطه ضعف یه دختر حساب بشه.. 

خیال پردازی.. 

:|

+راستی امروز تولد مامانم بود.. تولدت مبارک مامان مهربونم.. مامانم زیادی مهربونه و میبخشه! خیلی دوس داشتنیه! 

داره بارون میاد و دل آدم میخواد زار بزنه. 

حالا من هیچی.. تو چطور تونستی اینکارو بکنی؟ نامرد

می دونستم همش سوء تفاهماتِ ذهن مسخره ی منه. چقد مسخره واقعا! 

پستاشو که میخوندم پی بردم اونم چقد میتونه مهربون و فهیم باشه! 

چقد حیف واقعا

 

 

 

 

هپی نیو یر

جمعه, ۱ فروردين ۱۳۹۹، ۰۱:۰۰ ب.ظ | moonia

سال نو مبآرک ..

یوهووووو

بشه که این کرونای منحوسِ لنتی:| تموم شه زنده بمونیم و زندگیمون به روال عادی برگرده..اگه بشه پر از شادی و خوشحالی ام بشه..

برا همتون آرزو میکنم به همه خواسته هاتون امسال برسید

و اینکه بیاین گذشت کنیم و بی نهایت خوبی!

ماچ به کلتون