مرور و مرور ...
پنجشنبه, ۲۵ خرداد ۱۳۹۶، ۰۷:۲۴ ب.ظ
خیال میکنم همین دیروز است که مرا پای تابلو برده بودی و فکر میکردی که مثل خر در گل مانده ام . اما من این احساس را نداشتم و تو باید میفهمیدی که چرا من از ثابت کردن بیزارم . تو فاقد تخیل بودی . خیال میکردی چون قضیه فیثاغورث را ثابت میکنی پس خیلی قدرت داری . ولی من به جاده , به باران , به دریا , به شیشه های عرق کرده ی یک کافه فکر میکردم . ... خیال میکنم همین دیروز است که توی چشمهای من نگاه میکردی و لبخند میزدی . یعنی میدانم که نمیدانی . اما من میدانستم که تو نمیدانی چرا از نگاهت دلم فرو میریزد ....
یادش به خیر ....
تازه میگف
میتونی فقط یه ذره باهام مهربون باشی؟اونقد سخته ک احساس میکنم دارم میمیرم
۹۶/۰۳/۲۵