من امشب دارم از سردرد میمیرم:/
باید یه تصمیم کوفدی ای رو بگیرم ک با هیشکی نمیتونم مشورت کنم!
چ غلطی بریزم تو سرم؟!!!!
:)
همش تقصیره روحانیه:/
من امشب دارم از سردرد میمیرم:/
باید یه تصمیم کوفدی ای رو بگیرم ک با هیشکی نمیتونم مشورت کنم!
چ غلطی بریزم تو سرم؟!!!!
:)
همش تقصیره روحانیه:/
حواستون هس رسما داریم تدریجی نابود میشیم؟
نه نیس فک کنم!خب پس..همینطور منتظر باشین تااین خراب شده بریزه رو سرمون!
نظرای پست قبلی رو هم..فعلا ترجیح میدم تایید نشه!
همش تقصیره این وجودِ مسخرهِ خودمه!یه ذره ام نمیتونه تحمل کنه!که خاک تو سرش بااین تحملش!همه چیو به گند کشیده بااین بی عرضگیش! بعد تازه بی ارزشیشو داره باهمه چیز اثبات میکنه! اصلا..قدِ کوفتم ..طاقت نداره!باز هم جاداره بگم که خاک توسرش بااین طاقتش!
بنظرم اونا حاله منو خوب نکردن که هیچ...
دیوونم کردن!دقیقا هرکی میگه بخاطر اونا حالش خوب شده..خب شاید داره چرت میگه شایدم واقعا حالش خوب شده و مث من احمق نیس!
آره..فقط اونایی که مث من وجودِ داغونی دارن ممکنه خوب نشن..همه که داغون نیستن!
Spring Day ام که قشنگ وصف حاله کسایی مثله ماهاست!
بیاین بکشیم بیرون ها؟
یا وابستگیه بیشتر از این حرفاس؟!
وقتی بهش فک میکنم..می بینم که آره.. تو خیلی به فکری!با فکری!درک میکنی!راحتی..یه رویی!البته تو چن مورد ..هنوز مطمئن نیستم چون..وجودت در دسترس نیست!
..
:|
هم کوفدِ لاو یورسلف..لاو مای سلف..برو بابا..!اینجا ایرانه!!!!..
منم وجودم داغون!اینا هیچ کارایی ای برا کسایی مثِ من نداره.
به هرحال من سعیمو میکنم گرچه الانم فک میکنم این «من»خیلی بدبخت تر از این حرفاس!
الان مخاطبم یکی دیگس!که..وجودش کلا بی نقصه و قابل وصف و اینا نیس..که کسیم شکی نداره..منتها من بااین خوبیات و بی ارزشیه وجودِ خودم در برابر تو عذابِ وجودی میگیرم..و بازهم چون در جریان ابلهیتِ وجودم هستی..میدونی که چقد نمک نشناسم؟!آدمم نمیشم..
میخای دست از امید داشتن به من بکش ها؟اینطوری بهتر نیس برات؟ولی من بااااز هم چون وجودم بی معنیه روم میشه خواهش کنم این کارو نکنی ..ولی چون تویی هر تصمیمی بگیری راضیم!
..
این وجودم هر صفتِ بدی بگی بهش میخوره!وقتایی هس که یادم میره چقد بی ارزشه..ولی ماشالا به لطف «فلاور»بودنش هر لحظه باکاراش یادآوری میکنه و من لازم میدونم هردفه فوش کاریه کامل رو در حقش ادا کنم..
این پست هم تحفه ای بود براش ناقابل!برا اینکه«فلاور»بودن رو در حقم تکمیل کرد!
.
..
:/
بااااااز هم خاک تو سرت که بااین وجودت..فقط خودتو داغون نمیکنی..بقیه رم داغون میکنی..تا به کجا میخای پیش بری والا بااین کارات منم نمیتونم پیش بینی کنم !
حالا شما شاید بگین که مثلا چون تو فقط خودتو میبینی فک میکنی انقد تباهی..تنها کسی که بتونم دنیاشو با دنیام مقایسه کنم دنیای ناشناخته ی انیسه!آره..انیس خیلی دنیاش ناشناخته اس!من هنوزم حتا بعد این چند سال اخیر که بهش نزدیک تر بودم بازم نتونستم بشناسمش..همه رفتاراش..تصمیماش..اخلاقش.
مژگانم..اونم نشناختم.ولی خیلی دوسش دارم:))..خا برگردیم به مطلب..:|.داشدم میگفدم...هیشکدومو نشناختم..
اصلا انیس و مژ هیچی..من هیشکیو هنوز نشناختم..شماها چطور بقیه رو میشناسین؟!چطور کسی ازتون میپرسه یارو رو میشناسی جواب میدین؟!
آها احتمالا با استاندارای خودتون که معمولا بین همه یکیه میسنجین..
خب..پس..
اینطوری..بازم نمیتونم انیسو بشناسم..از کجا معلوم استاندارایی که تو ذهنمه واقعا استاندارد باشه.ها؟یا اصن من عینِ آدم نَشستم ببینم چقد استاندارده..وقتشو ندارم خودم چی؟کارای خودم؟درگیریای ذهنیِ خودمو ول کنم ؟حالا بیست چهار ساعتم بشینم بهش فک کنمو زیر نظر بگیرمش بازم دیدی مشکل از سنجش و بررسیای من بود..از کجا معلوم من منطق دارم اصن؟!
ینی الان یکی برای آشنایی اولیه از یکی سوال میپرسه که طرفو میشناسی شما الان بااطمینان کامل پاسخ طرفو میدین؟!یا اصن مهم نیس براتون که درست میگین یا نه!یام کلا یاروعه رو کامل شناختین.من که انیسو که ازهمه بیشتر باهاش وقت میگذرونمو نمیشناسم.به نظرم نمیشه کسیو شناخت..نمیتونیم!
چرا شناختن کسی انقد سخته؟!یا من دارم حساسیتِ زیاد به خرج میدم؟!یا مشکل از منه یا انیس؟
آره دیگه ..انقد وجودم داغونه که حالا بی عرضگیشو تقصیرِ بقیه میندازه..ینی در این حد تباه..
ولی خب ممکنه!دور از هرگونه ناپاکیِ وجودم احتمال که میشه داد.
حالا اینا هیچی..
اینی که انقد دری وری گفدم.. هم به وجودم ..هم کلا..شاید بخاطر فشار اتفاقات ناگوار اخیرِ زندگیم باشه که پشت سرهم برام رخ داده!
بعد ها مثلا یا قبل ترِ این سال ها.. شاید این فکرو داشده بودم یا خواهم داشت که متضاد فکر امروزم باشه!ولی خب.. چه دیروز..چه فردا ..مهم اینه که الان نیس..من با چه مدرک و سندی همچین چیزایی رو به وجودم گفدم؟خب از همین زندگیِ رو عصابم نتیجه گرفدم دیگه..اینا نشونه اس..از اینا نفهمم پس از رو چی بفهمم؟
دوسه سال پیش شاید از وجودم راضی بوده باشم ولی الان نیستم چون واقعا نیستم دیگه!
این چیزایی که دارم مینویسم برا خودمم عجیبه!شما تنها نیستین!:)
شایدم برا شما عجیب نباشه!من از کجا بدونم!
این حرفا و فکرا که اومده تو سرم شاید بخاطر تغییر وجودیت یا تغییر فکری باشه!نه؟!
به هر حال هر چی که هس.. دوس داشدم بنویسمشون که خالی شم..
مقداری خالی شدم ولی خب هنوزم احساس گناه کلِ وجودمو پر کرده...
گناه؟!
آره دیگه!کاری که بعنوان بنده اش شایسته نبوده انجام بدم..
بااین وجودم انتظار دیگه ای هس واقعا؟!
من که نمیدونم چیزی..کلا هیچی نمیدونم...فقط میدونم شاید امیدی وجود داشده باشه که خوب شم.خوب منظور آدم..یا چمیدونم..نرمال شم ها؟شایدم نرمالم..نمیدونم.
الان خیلی قرو قاطی شده وجودم..لازم به تمیزکاریِ وجودی دارم قبل اینکه کامل به خاک بره!نمیدونم کُپِنم تموم شده یا نه ولی فک نمیکنم..برا همین فعلا و همیشه از خدا درخواست کمک دارم!برا خودم وبقیه!